-
حرف تازه
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 08:47
خیلی دلم می خواد حرف بزنم ولی فعلا تبعیدیم از اتاق خودم به اتاق بغل و برعکس
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 12:57
سلام امروز هم دوباره مدرسه ام و تصمیم گرفتم تا نرفتم آپ کنم ... الان ساعت حدودا 12:30 است . بشنوید از شروع سال جدید به بچه ها گفتم شام موقع سال تحویل بیان خونه ما ... آخ باز دیدی چی شد ؟؟؟ یادم رفت عکس سفره هفت سینم رو بیارم !!!! ببینم می شه از ایمیل محمد در بیارم آخه عکس گرفتیم و فرستادیم واسه احسان (پسر عمه ی محمد)...
-
سال نو مبارک
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 08:50
سلام جالبه که امسال اولین سالی بود که روز اول سال آپدیت نکردم ... سال ۱۳۸۹ و امسال هم با دلتنگی شروع شد الان که این مطالب رو می نویسم مدرشه هستم روز هفتم فروردین بله درسته مدرسه چون دانش آموزان پیش دانشگاهی دارن مثلا توی مدرسه درس می خونن و من شدیدا دپرس از این کار بیهوده که بشینم توی مدرسه و............. تنها حسنش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 09:44
سلام توی این همه درگیری نوشتن خیلی کار سختیه شب ولادت پیامبر صلی الله شام برای اولین بار مهمان داشتم خانواده همسر از شب قبل مرغ و دو تا اردک رو از فریزر در آوردم تا یخشون باز بشه دلیل فریزری بودنش این بود که 6 بار این مهمونی رو قرار بود برگزار کنیم و به هر دلیل جور نمی شد یا دعوتی ها و مجالس مختلف خانواده شوهر و یا...
-
درد و دل...
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 09:32
سلام یادم نیست آخرین بار کی نوشتم !! این روزها برای سال جدید برنامه ریزی می کنم . محمد شدید هوای مشهد به سرش زده امروز بهش گفتم بلیط بخر بریم ... پنج شنبه دکتر میاد شمال و قرار راجع به پایان نامه اش صحبت کنن . خدا کنه همه چی به خیر بگذره !!!!!!!!! چند کلمه با دریا : سلام دریای من خوبی دیروز رو برای خودسازی روزه گرفتم...
-
تولدت مبارک
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 09:57
از آمدم بپرسش حال تو ای امید ای مادری که هر نفسم گفتگوی تست باز آمدم که بوسه زنم برمزار تو ای مادری که هر نفسم گفتگوی تست *** باز آمدم که شکوه کنم از غم فراق وز بانگ ناله، روح ترا با خبر کنم مادر! غم تو همنفسم شد بجای تو با این غم بزرگ ، چه خاکی بسر کنم؟ *** جان دخترت فدای تو، ای مادر عزیز کی دانی از فراق ، چها بر من...
-
فردا روز ولایت امام زمان است
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 09:31
سلام فردا روز مهمیه و از اون جایی که فردا کارم خیلی زیاده شاید نتونم آپ کنم . فردا روزیه که امام زمان ما در این روز به ولایت و امامت برگزیده شده اند . این روز رو قدر بدونید . دلنوشت: نمی دونم چرا اسم این نوشته رو دلنوشت گذاشتم چرا که همه ی این نوشته ها دلنوشت هستند . حالا که درسم تموم شده و امتحان برگزار شده احساس می...
-
آنچه گذشت
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 09:03
18 بهمن : تلفن همراهم ساعت 16:30 زنگ می خورد . خانه خودمان بودیم . محمد آقا رفته بود جایی کار داشت و تقریبا ساعت 15رفت . شماره خانه ی داداش بود :::::: وقتی برداشتم خود داداش بود تعجب کردم که آن موقع روز درخانه بود بعد از سلام و احوالپرسی که چه خبر ...چی کار می کنی ...و من هم در جواب حال او و فاطمه را پرسیدم که گفت یه...
-
بیستمین ...
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 11:13
دیروز سر کار بودم که از محمد برام اس ام اس اومد 20 امین ماه روز یکی شدنمان بر تو که منم مبارک به زندگی ام ز... ممنونم محمدم دیروز دقیقا 20 ماه شد که ما شدیم در اوج سرماخوردگی دیشب بعد از رفتن به خونه داداش که تازه از یزد و اصفهان اومده بودن با محمد رفتیم رستوران پدربزرگ اما غذا تمام کرده بود محمد دست بر نداشت و...
-
در کمترین وقت برای نوشتن
شنبه 26 دیماه سال 1388 12:18
سلام این کمترین فرصتیه که دارم تا آقامحمد بیاد دنبالم از چی بنویسم از اینکه دلم لک زده برای مسافرت ولی اون قدر این روزا سرکار شلوغه سرم که نمی تونم یک روز هم نرم سر کار تازه اون هفته مدیر مدرسه ازم خواست ۵ شنبه هم برم سرکار عصری هم شوهر راحله کشیک بود و لوله آشپزخونه اش شکست و چون تنها بود و لوله کش قرار بود بیاد رفت...
-
فریاد خاموش
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 11:50
سر کار هستم یک لحظه دلم برای امیرپر کشید رفتم توی وبلاگش و با خوندن مطالبش بی اختیار اشک از چشمام جاری شد هر وقت می رم خونه و امیر رو می بینم غصه عالم میاد توی دلم احساس می کنم با رفتن من تنهاتر از همیشه شده هر وقت هم بهش می گم چته چیزی نمی گه دلم براش خیلی تنگ می شه خیلی شبا تا ۱۱ - ۱۲ شب در حال اس ام اس دادن هستیم...
-
یک ماه گذشت
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 11:51
سلام دیر اومدم ولی ..... اومدم دیگه دیروز هر کاری می کردم این خط اینترنت مشکل داشت و .... نشد آپ کنم آنچه گذشت روز پنج شنبه ۱۹ همین ماه گردمون بود و از امروز دقیقا یک ماهه که توی خونه خودمون هستیم خانه ی ما روز پنج شنبه من و محمد قصد داشتیم روزه بگیریم ولی چون من یک کم حالم خوب نبود نگرفتیم و تصمیم گرفتیم یک سفره یک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 10:37
غمگینم شدید دیشب اصلا نخوابیدم نگرانم نگران داداش دومیه و ازدواجی که اشتباه بود خدایا خودت بهم کمک کن نمی دونم باید چی کار کنم !!! خدایا خودت یه راهی بهم نشون بده ... اینا عاقبت عجله کردن در ازدواجه چقدر گفتم بشتر فکر کن چقدر به همه گفتم صبر کنید چرا این قدر عجله چرا کسی به حرفم توجهی نکرد؟؟؟؟؟ خدایا توکلم به تو غم !...
-
آنچه از عروسی مانده
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 09:00
سلام سلام من چند روز پیش آپدیت کردم ولی فرستاده نشد و همه اش پاک شد . نتونستیم ماه عسل بریم چون اولا همه جا الان سرده و نمی شه جاهای سیاحتی بریم مشهد هم نتونستیم بریم واسه اینکه اصلا بلیط نبود خلاصه این که این چند روز بیشتر به استراحت گذشت خیلی هوای دریا به سرم زده بود اما این چند روز نه من حال و حوصله کسی رو داشتم نه...
-
ادامه شمارش معکوس
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 12:06
۵ روز مانده ..............
-
شمارش معکوس
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 09:45
از امروز تعداد روزهایی که مانده به 29 آبان رو معکوس می شمارم . 28 آبان سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه سلام الله است در ضمن این هفته جمعه روز دحو الارض یعنی روزی که زمین پهن شد می باشد و روزه در آن بسیار ثواب دارد 5 شنبه مهمان دارم فامیل خودمان + فامیل همسر برای نشان دادن خرید های عروسی هنوز خونه مون تکمیل نشد...
-
محمدم تولدت مبارک
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 09:02
امروز 9 آبان تولد محمده چون قرار شد تولد رو روز دوشنبه برگزار کنیم باقیش رو بعدا می نویسم . نمی دونم چی کادو بگیرم . محمدم تولدت مبارک محمد این هفته امتحان داره خدایا می دونم به حرفم توجه می کنی ... دیشب تولد گرفیتم برای محمدم دیروز همه اش توی راه بودم از مدرسه به خونه اومدم خونه برای شام لازانیا درست کردم و سوپ و...
-
عروسی و حاشه
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 12:11
سلام . نمی دونم چه جوری بگم اروز چه روزی داشتم سر کار رو می گم با خودم عهد کردم جونم بره امسال باید قبول بشم ارشد رو می گم یا ایران یا جای دیگه نسرین رفته امریکا نسرین دوست دوران دبیرستانمه چند شب پیش که تقریبا یه هفته ای می شه آنلاین توی مسنجر دیدمش شماره اش رو داد باهاش تماس بگیرم پذیرش گرفته هم خودش هم همسرش ان شاء...
-
غم تنهایی اسیرت می کنه
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 14:19
فقط می تونم بگم دلم خیلی گرفته . با این که مریم جون هست ولی احساس می کنم خیلی تنهام یه دختر واسه تهیه جهیزیه اش وقتی تنهایی می کشه تازه درد قدیمی اش تازه میشه جالب نیست خدا کنه تا آخرش محتاج هیچ کس نشم حتی یک تومن کی باور می کرد یه روزی تمام جهیزیه ام رو خودم بخرم خدایا شکرت ولی دلم گرفته دلم می خواد گریه کنم با این...
-
اخبار
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 08:37
سلام روز جمعه بود که از قم برگشتم با محمد رفته بودم قم اونم با چه وضعی وسط روز از مدرسه رفتم خونه وسایلم رو گرفتم و دوباره از مدرسه تلفن زدن که پونه ( از دید من دیوونه ) اومده کارنامه می خواد واسه ثبت نام دانشگاه عصبانی شدم شدید من کل سال تحصیلی و تابستون یک روز مرخصی نداشتم حالا هم یک روز می خواستم برم این جوری شد...
-
حرفی با خدا
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 10:59
سلام نمی دونم چی بگم و از کجا بگم این روزا سخت درگیر خرید بودم و منتظر یه فرصت هفته سختی گذشت و دیشب آخرش به خاطر اتفاقات دیروز راهی بیمارستان شدم دکتر ازم نوار قلب گرفت گفت اضطراب شدیده طفلکی محمد دیشب نه سحر خورد و نه خوابید دکتر بهم آرام بخش داد تأثیر چندانی روی خوابیدنم نداشت دلم می خواد گریه کنم دیروز 16 همین...
-
تولدم مبارک
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 13:10
سلام امروز مثلا روز تولدمه تولدم مبارک وقتی کسی بهت تبریک نمی گه خودت باید خودت رو تحویل بگیری نمی دونم چرا این روزا خوشحال نیستم نمی تونم خوشحال باشم سعی میکنم و ........ چیزی به اسم نمیشه توی فرهنگ لغت زیبا وجود نداره دیشب فاطمه عزیزم کلی بهم تبریک گفت ممنونم فاطمه جون زن داداش جدید هم که نمی دونست احتمالا محمد ازدو...
-
یه گذر کوچولو
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 10:38
سلام بالاخره مهدی هم مزدوج شد روز 16 هم قبل از اینکه ما به همه اعلام کنیم که امشب مهدی عقد می شه همان روز شوهر عمه ام فوت شدند . خدایا عاقبت من رو ختم به خیر کن این روزا ی شلوغ و گرفتاری های روز به روز ........ خسته ام عموی محمد می گه یه روز بعد از عید فطر بریم قم دلم می خواد از اینجا کمی فاصله بگیرم کاش می شد با حسین...
-
یا خدااااااااااا
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 06:04
خدایا دستهایم را دراز می کنم تا کمکت را لمس کنم شدیدا محتاج کمکت هستم این روزا نه خواب دارم و نه آرامش می خواهم فقط از تو کمک بخواهم می دانم و یقین دارم کمکم می کنی چه تابستانی شده !!!! هر روز سر کار هر روز یک ماجرای تازه و الان هم مهدی رو به ازدواج جالبه که آدما چه قدر زود خوبی ها رو فراموش می کنن از خودگذشتگی ها رو...
-
ماهگردمون مبارک
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 10:44
سلام امروز روز بیست و هفتمه و پانزدهمین ماهگرد ازدواجمونه محمد عزیزم ماهگردمون مبارک
-
دلتنگ گفتنم
شنبه 24 مردادماه سال 1388 09:14
نوشته قبلی ام ثبت نشد بی خیال سلام دلم واسه دریا تنگ شده مخصوصا این روزا که طوفانیه و آسمون بارونی نمی دونم چه رازی توی طوفان دریاست که با همه تلاطمش آدم رو آروم می کنه چند روزه اینجا هوا بارونیه بارونیه و بارونیه احساس سنگینی می کنم دلم می خواد گریه کنم ولی نمی شه یعنی نمی خوام فکر کنم ضعیف شدم عجیب کمبود مامان رو...
-
چه بر من گذشت
شنبه 17 مردادماه سال 1388 09:30
روز پنج شنبه روز خیلی بدی بود . بعد از اتفاقی که برای امیر پیش اومد و خطری که برای چشماش ایجاد شد ده بار مردم و زنده شدم . دیروز رفتن بیمارستان فارابی تهران تمام مدت تسبیح تربت امام حسین دستم بود و صلوات می فرستادم که هم خودم آروم بشم و هم ............ خدایا شکرت خودت کمک کن زودتر خوب بشه نمی دونم خدا خودش بهمون رحم...
-
شب نشده شب شد ...خدا کنه روز بیاد
شنبه 10 مردادماه سال 1388 13:28
سلام امروز صبح پدر و مادر محمد رفتن حج وقتی مادر محمد رو بغل کردم بی اختیار زدم زیر گریه ... خدا پشت و پناهشون . چقدر دلم می خواد منم برم ........ دلم این روزا بدجوری هوای مامان رو کرده .... احساسش می کنم وجودش رو احساس می کنم شبای رفتن تو شبای بی ستاره است ببین که خاطراتت بی تو چه فایده است با هر نفس تو سینه بغض تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 08:58
سلام خیلی وقتا می خوام بیام و بگم اوضاع و احوال چه خبره اعیاد شعبانیه رو تبریک می گم بعضی ها هم که انگار نه انگار خواهری دارن و یه خبری ...!!!!!!!!!! محمد باز هم درگیرپایان نامه و مقاله اشه ارائه مقاله نجوم و ریاضیات اسلامی دانشگاه تربیت مدرس تمدید شد . خدا کنه بتونم این مقاله رو آماده کنم . دیروز شاگرد گردن افتاده ی...
-
تولد حضرت علی علیه السلام گرامی باد
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 08:56
سلام تولد حضرت علی علیه السلام که اسوه بزرگی و ایثار بودند را روز مرد نامگذاری کردند . راستش نمی دونم برای دو تا پدر ها چی باید بخرم . به سمانه قول دادم که امروز با هم بریم بازار . امروز صبح ساعت ۶:۳۰ بود که بیدار شدم و رفتم واسه آزمایش . خدا کنه همه چیز نرمال باشه . بعدش من و محمد رفتیم امزاده قاسم علیه السلام . خیلی...