-
خواب عجیب
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 08:49
دیشب خواب عجیبی دیدم . هنوز تاثیر این خواب روی من وجود داره . خیلی طولانی بود ولی مهم ترین اتفاقش این بود که من توی حرم حضرت معصومه بودم که خیلی از مراجع و علما اون جا تشریف داشتن . روز چهلم آقای بهجت بود . وقتی داشتم از اتاق هایی که درهای چوبی داشت خارج می شدم شوهر خاله ام رو دیدم که توی یه جمعی ایستاده کمی اون طرف...
-
چه کسی می داند!!!
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 14:46
خیلی دلم گرفته از این دوره و زمونه صدای سعید میاد که چند بار صدام می کنه و وقتی جواب می دم می گه : چای نداریم پول بذار غروب چای بخرم . توی دلم قاه قاه میخندم .با خودم میگم رو نیست . بعد از این همه چیزایی که بهم گفت حالا می گه چای نداریم . منم گفتم نمی خواد الان که پول ندارم هر چی از حسابم کشیدم خرج شد . نمیدونم این...
-
تقلب تقلب تقلب
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 17:46
این همه تقلب برای چیه؟؟؟ من که نمیدونم چه خبره!!!!
-
روزهایی که گذشت
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 09:55
سلام . دلم یک آپدیت ناب می خواد ولی انگار فرصت نمی شه . باید یه برنامه ریزی درست داشته باشم . از سه شنبه دیگه کلاس های خصوصی ام تموم می شه . یه چیز جالب دستگیرم شد و این که توی این چند ماه گذشته از روی کلاس خصوصی که توی خونه داشتم حدودا ۱۵۰۰۰۰۰ تومان درآمد داشتم و جالب تر این که چیزی ازش برام باقی نمونده . این پول چی...
-
نتیجه ارشد
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 09:05
سلام . خبری که باید می گفتم اینکه ارشد مجاز به انتخاب رشته شدم . هر چند رتبه ام زیاد جالب نبود . گرایش محض مجاز شدم . اگر می شد همین جا دانشگاه صنعتی شهر خودمون قبول می شدم خیلی عالی بود . درست موقعی که فکر می کردم این یک سال زندگی ام خیلی مفید نبود ...( البته تصور خودم بود) خدایا من راضی ام به رضای تو . یا حق
-
نابغه عرفان
شنبه 2 خردادماه سال 1388 17:48
سلام . وقتی محمد دوشب پیش این مطلب رو داد به من که بخونم بی اختیار گریه کردم پیامی برای من بود در این نوشته و اون شب خواب عجیبی دیدم اون قدر که با فریاد من که می گفتم چشمام آخ چشمام محمد از خواب بیدار شد. و برای این که بدونیم آیت الله بهجت همیشه زنده هستن این مطلب رو اینجا میذارم. روحشان شاد . آخرین جمله ای که گفتم:...
-
زمان
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 09:21
چرا هر چی بیشتر تلاش می کنم بیشتر با کمبود وقت مواجه می شوم ؟؟؟ احساس می کنم کارهایی که می کنم خودم رو راضی نمی کنه . نمی تونم برنامه ریزی درستی داشته باشم . و دلیلش!!! می خواستم هر روز این جا رو آپدیت کنم ولی هنوز موفق نشدم . هفته ای که گذشت روزهای خوبی نبود . همه اش با جنگ اعصاب گذشت . مریضی بابا دوباره خودش رو نشون...
-
این روزها
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 12:12
سلام وقتی فکر می کنم پارسال کجا بودم و امسال کجا هستم به قدرت خدا بیشتر ایمان می آرم. دقت کردید بعضی از اتفاقات توی زندگی آدم خیلی مهمه . مثل ازدواج ازدواج خوب حسن های زیادی داره و ازدواج بد معایب بسیار . همیشه دلم می خواست ازدواج نقطه عطف زندگی ام باشه . همیشه دوست داشتم زندگی ام تابع درجه 3 باشه . همیشه صعودی . دلم...
-
مادرم دلم برات تنگ شده
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 20:22
هر پرنده ،مادرش می شه براش بال و پرش آخه دنیایی داره هر دختری بامادرش هر گلدونی با گلدونش ، هر شاخه با باغبونش هر پریشونی باید کسی بشه مهربونش مادر شدی خالی تکیه گاهم بی نگاهت بی پناهم سخته دیدن و تو رو ندیدن بی هوا نفس کشیدن مادر چی بگم اگر تو بودی گریه ها منو نمی برد زندگی منو می فهمید رویاهام بهم نمی خورد لالایی...
-
...
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 11:05
محمد آقا پشت خط بود وگفت من دیروز تماس گرفتم شما تشریف نداشتید . گفتم عروسی دختر عمه ام بود . (بعد ها محمد هر وقت یاد اون روز میوفته دهن کجی می کنه و می گه عروسی دختر عمه اش بود من شب تا صبح بیدار بودم ...خانم رفته بود عروسی .........چقدر هم سر این موضوع می خندیم .) بلافاصله اومد خونه مون . بچه ها خواب بودن . من چادر...
-
آنچه گذشت ...
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 08:56
-5 سال پیش بیماری گریبانگیرم شد که راه درمانی نداره . یعنی در واقع هنوز راهی برای درمانش پیدا نشده . تنها توضیحی که در مورد این بیماری می تونم بدم اینه که مراتب مختلف داره و خدا رو شکر مشکل من یه مشکل خیلی کوچیکه که امیدوارم به زودی رفع بشه . 27 اردیبهشت 1387 ازدواج کردم . درست در زمانی که اصلاً به فکر ازدواج نبودم ....
-
سلام چرا که سلام نام خداست!
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 08:38
به نام خدا خ دایی که از روح خود در من دمید و مرا خلیفه ی خود در زمین قرار داد. به جای آوردن شکر نعمت هایش برایم مقدرو نیست . بزرگی است که بزرگی اش قابل سنجش نمی باشد . مهربانی است که مهربانی اش وصف ناشدنی است . سال ها پیش کاربر پرشین بلاگ بودم . سال هایی بود که با غم و اندوه بسیار گذشت . در اوج ناراحتی شروع به نوشتن...