خبر های ناخوش دیروز

سلام

می دونم که حوصله ی نوشتن نیست

اما دلم خیلی تنگ نوشتن بود

دیروز که این قدر منتظر خبرهای خوش بودم و همه اش نا خوش شد

دیروز استاد محمد از کانادا اومد ایران ، یک تصادف جالب و گفت ظاهرا برای دانشجویانی که از ایران درخواست پذیرش کردند جوابی داده نشده به چند دلیل


دیروز کار پایان نامه محمد تمام شد

سعید هم کار انتقالی اش ردیف نشد

پدربزرگ(ر) که مثل پدربزرگ خودم می مونه  هم استخوان پاهاش خرد شد و دیروز راهی بیمارستان شد


اینجاست که می گن گل بود به سبزه نیز آراسته شد


چند روزیه که این شعر مدام دور سرم می گرده


مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم



مدتهاست که هیچ خبر خوشحال کننده ای خیلی خوشحالم نمی کنه و هیچ خبر ناراحت کننده ای خیلی ناراحتم نمیکنه 


چه اتفاقی برای من افتاده

مدت هاست که یادم نمیاد از ته دل خندیده باشم


پسرخاله هم که طلاق گرفت به چه دلیل ؟

به دلیل رابطه داشتن همسرش با شخص یا اشخاص دیگه

چه زندگی مسخره ای

فقط سه هفته مانده بود به عروسیشون

دختری از یک خانواده به ظاهر مذهبی و همه ی چیزهای دیگه

یادمه برای عقد نزدیک 20 میلیون فقط خرج شد

الانم وسیله های خونه رو برده بودن و...........

آخه چرا



مهدی هم که دیگه به آخر رسیده و داره دنبال راه فرار می گرده ...

خدایا خودت کمک کن از شر این مصیبت عظمی راحت بشیم

کارهای دارایی و مالیات زن عمو هم هنوز به جایی نرسیده و بعد 7 ماه که از مرگ عمو می گذره هنوز هیچ چیز سر جاش نیست

باید چه کرد؟؟؟


گره ی همه ی این مشکلات بر می گرده به این مصیبت عظمی


خدایا خودت کارمون رو درست کن

بعد از قبولی ارشد و....


دیگه حرفم نمیاد..............


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد