آنچه گذشت

18 بهمن : 

تلفن همراهم ساعت 16:30 زنگ می خورد . خانه خودمان بودیم . محمد آقا رفته بود جایی کار داشت و تقریبا ساعت 15رفت .   

شماره خانه ی داداش بود :::::: 

وقتی برداشتم خود داداش بود تعجب کردم که آن موقع روز درخانه بود 

بعد از سلام و احوالپرسی که چه خبر ...چی کار می کنی ...و من هم در جواب حال او و فاطمه را پرسیدم که گفت یه خبرمهم بدم ؟؟؟؟؟ 

گفتم چه خبره؟؟؟؟ دارم عمه می شم ؟؟؟ 

گفت آره  

خیلی خوشحال شدم و جیغ خفیفی کشیدم ........ 

  

 

چند روز که از رحلت پیامبر تا شهادت امام رضا علیه السلام تعطیل بود در حال درس خواندن بودم  

آخه پنج شنبه امتحان دارم . 

خانم رضایی هم زنگ زد و دعتومون کرد ساری  

 

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: 

باورم نمی شه که یه ماهه چیزی ننوشتم از داداشم م هم خبری نیست ........... 

نگرانم خیلی زیاد 

امروز که نگاه کردم دیدم ماهگرد قبلیمون آخرین نوشته امه 

 

و امروز هم 21 ماه از روزی که با محمد یکی شدم می گذره  

این روزا که بیشتر کنار هم بودیم خیلی خوب بود  

 

ممنونم خدا جون