بیستمین ...

دیروز سر کار بودم که از محمد برام اس ام اس اومد  

20 امین ماه روز یکی شدنمان بر تو که منم مبارک  

به زندگی ام ز... 

 

ممنونم محمدم  

 

دیروز دقیقا 20 ماه شد که ما شدیم  

در اوج سرماخوردگی دیشب بعد از رفتن به خونه داداش که تازه از یزد و اصفهان اومده بودن با محمد رفتیم رستوران پدربزرگ  

اما غذا تمام کرده بود  

محمد دست بر نداشت و بالاخره رفت از هر جایی که می شد برام غذا گرفت  

اومدیم خونه گرممون و با هم غذا خوردیم  

 

خیلی روز خوبی بود  

 

در کمترین وقت برای نوشتن

سلام  

این کمترین فرصتیه که دارم تا  آقامحمد بیاد دنبالم  

از چی بنویسم 

از اینکه دلم لک زده برای مسافرت ولی اون قدر این روزا سرکار شلوغه سرم که نمی تونم یک روز هم نرم سر کار  

تازه اون هفته مدیر مدرسه ازم خواست ۵ شنبه هم برم سرکار 

 

عصری هم شوهر راحله کشیک بود و لوله آشپزخونه اش شکست و چون تنها بود و لوله کش قرار بود بیاد رفت پیشش تنها نباشه  

 

بعد از اون هم رفتم خونه بچه ها ... زن عمو اون جا بود یک کم بودیم و بعدش اومدیم خونه  

 

شام ماهی قزل آلا درست کردم  

آخه محمد خیلی وقت بود دلش ماهی می خواست  

 

بعد از شام یهو سردم شد و لرز کردم و کم کم صدام گرفت و ...... 

بعله تقریبا سرما خوردم  

 

اما بیشتر گلو درد بود  

و گرفتگی صدا که همچنان ادامه داره  

 

محمد همه اش اصرار می کنه بریم دکتر ولی من گوش نمی دم  

آخه دکتر مگه چی میده  

من که به ژنی سیلین حساسیت دارم آخرش هم چند تا آنتی بیوتیک می د ه 

 

خدایا شکرت  

الان بهترم  

می دونم نباید سرما می خوردم  

 

راستی یه خبر دیگه این که من با مادر محمد چند روز پیش رفتیم برای برادر محمد خواستگاری   

 

حالا چه شود نمی دونم  

 

 

دلم برای دریا تنگ شده  

خیلی وقته ندیدمش 

 

 

خدا کنه این هفته ۵ شنبه یا جمعه بتونیم بریم خونه خانم رضایی  

 

تهران هم باید بریم  

 

ولی نزدیکه رفتن خاله ناهیده  

نمیدونم می تون قبل رفتن ببینمش یا نه  

 

آخه داره می ره اتریش  

شوهرش باز ماموریت خورده  

 

 

خدایا دوستت دارم  

 

خیلی زیاد  

 

 

دلم گل مریم می خواد............

فریاد خاموش

سر کار هستم  

 

یک لحظه دلم برای امیرپر کشید  

رفتم توی وبلاگش و با خوندن مطالبش بی اختیار اشک از چشمام جاری شد 

 

هر وقت می رم خونه و امیر رو می بینم غصه عالم میاد توی دلم 

احساس می کنم با رفتن من تنهاتر از همیشه شده  

 

هر وقت هم بهش می گم چته چیزی نمی گه  

 

دلم براش خیلی تنگ می شه  

 

خیلی شبا تا ۱۱ - ۱۲ شب در حال اس ام اس دادن هستیم  

 

 

این چند روز هم دارم سخت درس می خونم  

 

پارسال قبول شدن و نرفتم واسه ارشد باعث شد احساس کنم امسال خیلی از برنامه هام عقب افتادم  

اما نه  

 

شاید یه حکمتی داشته باشه  

کلاس ها - مدرسه - درس خوندن - کمک به کارهای تحقیقاتی محمد - رسیدن به کارهای دو تا خونه - نیازهای عاطفی امیر و سعید  

خدایا ۲۴ ساعت رو چه طوری قسمت کنم بین این همه کار  

خودت بهم کمک کن 

 

خدایا یه دعای مخصوص امروز روز تاسوعا داشتم  

امیر توی درساش موفق بشه  

بتونه ادامه اش بده  

 

خیالات بابا رو نمی دونم  

توکلم به توست خدا 

من قسم ت دادم به هم نامم  

به مادر امام حسین علیه السلام که ما رو حفظ کن از شر همه کس و همه چیز 

 

خدایا برای برادر خوبم که از م خیلی دوره بهترین چیزا رو می خوام  

بهش صبر بده دوری رو تحمل کنه  

بهش قدرت بده تا موفق بشه  

بهش کمک کن تا در بهترین مسیر قرار بگیره  

 

بغضی مونده از روز عاشورا که اشکاش رو تقدیم میکنم به صاحب این روز  

 

خدایا این بچه ها رو می سپارم به فاطمه ی زهرا سلام الله که خودت ازم خواستی هر وقت احساس کردم کمک می خوام در بزرگ کردنشون از ایشون کمک بخوام  

 

دلم می خواد برم یه جایی فریاد بکشم  

 

اما در درون خودم فریاد می زنم  

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا