زمان

چرا هر چی بیشتر تلاش می کنم بیشتر با کمبود وقت مواجه می شوم ؟؟؟ 

احساس می کنم کارهایی که می کنم خودم رو راضی نمی کنه . 

نمی تونم برنامه ریزی درستی داشته باشم . 

و دلیلش!!! 

می خواستم هر روز این جا رو آپدیت کنم ولی هنوز موفق نشدم . 

هفته ای که گذشت روزهای خوبی نبود . همه اش با جنگ اعصاب گذشت . 

مریضی بابا دوباره خودش رو نشون داد و درگیری های مختلفی که ایجاد شد . 

واقعا نمی دونم ... 

امیدوارم هیچ وقت این طور زندگی نکنم . 

بعد از چند روزی که گذشت دیشب با محمد رفتیم امامزاده صالح . 

یه جای ناب وسط جنگل . 

ساکت . 

دور از هیاهوی شهر  

با صدای پرندگان . 

پر از بوی خوش بهار نارنج  

تمام جاده رو انگار عطر آگین کرده بودند . 

اون جا بود که احساس کردم دوباره زنده شدم . 

علائمی که از بیماریم در گذشته داشتم در حال نشان دادن خودشون بودند . 

نگرانی های این چند روز بد اسیرم کرد . 

بعد از زیارت و خواندن نماز مغرب و عشا صحبت های من و محمد با آمدن چند نفر غریبه به هم خورد . 

سر خاک مشهدی پنجعلی رفتیم . کسی که نشناخته من و محمد همیشه برایش فاتحه می دیم . 

وقتی فکر می کنم می بینم این آدم باید یه کار خوب توی زندگیش انجام داده باشه که خدا ما رو ما رو مامور کرده همیشه سرخاکش بریم . 

خدایا شکرت . 

الان حالم بهتر از قبله . 

فقط امیدوارم بتونم بر این درد غلبه کنم و نذارم بروز بده . 

می دونم خیلی وقت بود ازم خبری نبود . 

روزهای بدی رو پشت سر گذاشتم . 

خدایا بیشتر از این به کمکت نیاز دام . 

نمی دونم باید چی کار کنم که  بهتر از این زندگی کنم . 

از خودم ناراضی ام .  

باید یه ایمیل مهم هم بزنم . 

حالم خوبه و از این بابت هزار بار خدا رو شکر می کنم. 

این روزا فقط کارم دعا کردن شده . 

خدایا به من نیروی بیشتری بده . 

می دونم که می تونم بهتر از این باشم . 

یا حق

این روزها

سلام  

وقتی فکر می کنم پارسال کجا بودم و امسال کجا هستم به قدرت خدا بیشتر ایمان می آرم. 

دقت کردید بعضی از اتفاقات توی زندگی آدم خیلی مهمه . 

مثل ازدواج  

ازدواج خوب حسن های زیادی داره و ازدواج بد معایب بسیار . 

همیشه دلم می خواست ازدواج نقطه عطف زندگی ام باشه .  

همیشه دوست داشتم زندگی ام تابع درجه 3 باشه . همیشه صعودی . 

دلم می خواد تا پایان سال لااقل 3- 4 تا مقاله ام آماده باشه . 

و دیگه این که کتابم آماده ی چاپ باشه . 

درسته . 

دارم یک کتاب می نویسم . 

تا حالا این موضوع رو باز نکردم . 

اما تقریبا شروع به نوشتن کردم .  

نمی دونم تا کی طول می کشه . 

ولی دلم می خواد به جای این که الکی الکی وقتم بگذره یه کار موندگار انجام بدم . 

از بچه گی آرزوم این بود که نویسنده و منجم بشم . 

چقدر دوست داشتم ستاره شناسی بخونم . 

الانم در پی مطالعاتش هستم .  

مقالات ناب دنیا رو می خونم . 

چه دنیاییه !!! 

ولی مشکلی که برای نوشتن کتابم دارم اینه که لااقل باید در مورد دو آیین زرتشتی و مسحیت اطلاعات کافی داشته باشم .  

دلم می خواد روی دین زرتشتی بیشتر کار کنم چون با ستاره شناسی یه ارتباطاتی داره . 

در هر صورت تا پایان سال خیلی کارها برای انجام دادن دارم . 

نتیجه ارشد هم به زودی میاد . 

امیدی به قبول شدن ندارم . 

محمد هم جدیدا تنبل شده ... 

به من می گه خوب شد تو مادرم نشدی !!!!!!  

 

این هفته پنج شنبه هم عقدکنون دخترخاله محمد ه  

دختره دانشجوی فوق لیسانس مدیریته  

پسره دانشجوی پزشکی  

نمی دونم چرا بعضی ها واسه کلاس گذاشتن به دروغ متوسل می شن . 

هنوزم نمی دونم چرا  

ولی خانواده داماد رو می شناسم  

از خانواده های مذهبی و خیلی خیلی سنتی شهر ما هستن . 

کلا خانواده شون رو می شناسم چون برادر بزرگه داماد خواستگارم بود و حالا  

مادر عروس خانم اظهار می داره که داماد داره تخصص می گیره اونم جراحی  

در حالی که داماد متولد 60 است و هر جوری حساب کنید جور در نمیاد مگر این که جزوه رتبه 1-3 آزمون های پزشک عمومی باشه که اگر این طور باشه چرا دانشگاه های بالاتر مثل شهید بهشتی و شیراز و تبریز نرفته و رفته مشهد .  

این معمای این هفته . 

یکی نیست بگه دختر به تو چه !!! کم کار و درگیری داری . 

کلاس تافل شروع نشه و می ترسم دیر بشه . 

محمد هم تا هل داده نشود هیچ کاری نمی کنه .  

نمی دونم با این آهستگی کار انجام دادن چه طوری این همه سال زندگی کرده ... 

گاهی فکر می کنم من اشتباه می کنم .   

چون اون بیشتر از من نتیجه گرفته ............ 

دلم واسه آنالیز خیلی تنگ شده . 

اواخر فروردین یک همایش در تهران برگزار شد ...خیلی دلم می خواست برم . 

ولی خوب نشد . 

خدایا  

من دست نیاز به سوی تو دراز میکنم . 

و مطمئنم کمکم می کنی . 

مگر خودت نگفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را  

یا حق