-
بارون بارون.........
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 10:36
خدایا دلم بارون می خواد............. ی ه وقتایی که خوشحالی یه وقتایی دلت تنگه یکی حرفات رو می فهمه یکی انگار از سنگه چه آسون بهترین می شی چه آسون تر یه بیهوده چرا سردرگمی امروز تا بوده همین بوده واسه دلتنگی های تو یکی با گریه بیداره یکی چشماش رو می بنده می ره و تنهات می زاره با اینکه خسته ای شاید از این دنیای پر از...
-
کمک کن خدااااااااااااااا
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 10:34
خدایا کمکم کن که از این وضعیت بحرانی نجات پیدا کنممممممممممممممممم خدااااااااااااااااااااا
-
بی عنوان
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 08:52
سلام الان که من اینجا نسشته ام و دارم این جا این چیزا رو می نویسم یک عده آدم تنگ نظر در اتاق بغلی دارن واسه یک قرون و دو زار چک و چونه می زنن دلم می خواد سرشون فریاد بزنم که دارین در مورد چی چک و چونه می زنین در مورد سختی هایی که ما به خاطر کارمون می کشیم و شما آسوده می مونید؟ خدایا خودت می دونی من همه این ها را به تو...
-
خبر های ناخوش دیروز
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 10:39
سلام می دونم که حوصله ی نوشتن نیست اما دلم خیلی تنگ نوشتن بود دیروز که این قدر منتظر خبرهای خوش بودم و همه اش نا خوش شد دیروز استاد محمد از کانادا اومد ایران ، یک تصادف جالب و گفت ظاهرا برای دانشجویانی که از ایران درخواست پذیرش کردند جوابی داده نشده به چند دلیل دیروز کار پایان نامه محمد تمام شد سعید هم کار انتقالی اش...
-
انگیزه
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 11:54
دنبال یک انگیزه می گردم برای نوشتن انگیزه منو فراموش کرد و رفت واسه همین نمی تونم بنویسم از 17 اردیبهشت تا 27 اردیبهشت دهه وصل توی زندگی ماست امیدوارم بازم برام شادی آور باشه یا حق
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 17:11
سلام ای غروب غریبانه ی من سلام ای همه ی عالم سلام آی آدم ها سلام ای هستی سلام ای دریای بی همتای من سلام ای خدای مهربونم می دونم خیلی وقته چیزی ننوشتم ولی اون قدر حرف ناگفته دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم و می دونم این شروع پایانی نداره بگم از روزگار نه ... بگم از سال جدید که بدون عمو شروع شد ... بگم از امسال دید و...
-
یه جمله
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 10:52
چند روز پیش یک جمله از یک نفر به خاطرم اومدم خوشی ها را به تعویق میندازید که غم به سراغتان می آید . داشتم فکر می کردم چه جمله پرمفهومیه سال خوبی داشته باشید
-
یاد تو
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 09:29
به یاد تو نمی توانم بنویسم اما از دیروز درست ۱۰ سال است که نیستی و باورش هنوز سخت است مرا ببخش که نتوانستم برایت کاری انجام دهم این روزها و همه ی روزها خانه پر است از گل مریم دوستت دارم مادرم
-
روزهایی که می گذردو ....
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 23:35
چشم های من میل گریه داره غصه به جز گریه دوا نداره او چه تودنیا غمه مال منه دل دیگه اون طاقت ها رو نداره از در و دیوار واسه دل می باره خدایا !!!!!!!! فریادهای منو می شنوی؟؟؟ خدایا گریه های منو می بینی ؟؟؟ خدایا خدایا .... زندگی آی زندگی خسته ام خسته گوشه ی زندون غم دست و پامو بسته عموجان می بینی !!! مگه تو نبودی که با...
-
خونه خالی
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 12:03
خونه خالی خونه غمگین خونه سوت و کوره بی تو مه گرفته کوچه ها رو اما سایه ی تو پیداست دیشب کیانا گریه می کرد خونه نریم گفتن خوابیدن میام خونه شما خوشحال شد اون قدر موهاش رو دست کشیدم تا خوابید زن عمو که اصضلا نخوابید
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 10:55
دلم خیلی گرفته خدایا چرا بارون نمیاباره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
هیچی
شنبه 11 دیماه سال 1389 12:34
تو خاموشی خونه خاموشه شب آشفته گل فراموشه بخواب کامشب پشت این روزن شب کمین کرده روبه روی تو توان و دل تلخ و بی روزن شب شب غربت شب همین امشب لایی لایی من به جای تو شکستم .......... بعد از گذشت سه هفته هیچ چیز ندارم برای گفتن هیچ هیچ هیچ خدایا نمی دانم تحمل ما را زیاد دیدی که این قدر ما را می گردانی ؟!!!! روز پنج شنبه...
-
عمو رفت
شنبه 27 آذرماه سال 1389 10:11
پنج شنبه گذشته ۱۸ آذر ۸۹- سوم محرم عمو رفت خیلی ناگهانی همه ما رو تنها گذاشت و کیانا و آریانا ...در سن ۱۱ و ۷ سالگی پدرشون رو از دست دادن خدایا خودت به همه ما صبر بده دلم داره می ترکه خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
خبر عقد ...
شنبه 13 آذرماه سال 1389 09:32
سلام خبر جدید دیروز آقا مصطفی برادر همسرم مزدوج شد عروس همنام خودمه امیدوارم همه جوان ها خوشبخت بشن و این دوهم همین طور عروس بزرگ خانواده بودن خیلی سخته مخصوصا یه فامیل شوهری داشته باشی که هیچ کاری بلد نباشن پنج شنبه صبح با مارد شوهرم و عروس و پدر عروس رفتیم آزمایشگاه بعد از دوسه بار آزمایش دادن که عروس کمبود آهن داشت...
-
عیدها مبارک
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 09:29
سلام خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم میدونم راستش مدتیه که حس نوشتنم نمیاد .... آخه کی بنویسم ...کسی اینا رو نمی خونه عید قربان و عید غدیر رو به همه تبریک می گم این روزها خیلی درگیر کارهای مهدی هستیم . پدززنش و درگیرهای اون با خانمش ......... خدایا خودت همه چیز رو به خیر بگذرون واسه عید قربان سعید مرخصی بود....الان هم فقط...
-
تولد
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 08:31
سلام امروز تولد همسر عزیزمه عزیزم تولدت مبارک روزهای سختی داشتیم و امروز تولدتته می دونم هیچ چیزی واسه این که جبران زحمت هات باشه نمی تونم انجام بدم کادوی تولد تصویب شد که یه کاپشن باشه واسه محمد عزیز ولی هنوز فرصت نشد با هم بریم بخریم یک کیک کوچولو هم با هم خریدیم و خوردیم به خاطر بعضی چیزها جشن رو عقب انداختیم آخه...
-
سلام
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 09:25
سلام می دونم مدت هاست این جا ننوشتم لااقل از وقتی سبحان دنیا اومد چند وقتی که درگیر سبحان بودم و الان هم که درگیر ... سعید رفته سربازی روز اول خیلی قاطی بودم اصلا حوصله نداشتم مخصوصا این که با آسم شدید سرما هم خورده بود... نمی دونم خدایا صدای من رو می شنوی احساس می کنم نگرانی هام تمومی نداره دلتنگی سعید یک طرف و اوضاع...
-
یه تولد تازه
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 10:48
سلام ۲۸ شهریور سبحان عزیزم برادرزاده ام دنیا اومد فعلا سرم شلوغه
-
تولد
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 08:27
سلام دیروز تولدم بود و چه تولدی کاش نبود ارشد قبول شدم همین دور و بر ولی نمی رم آخه مجبورم به دو ترم نرسیده ولش کنم امروز زنگ می زنم آموزشگاه زبان کیش ایر برای کلاس زبان ثبت نام کنم از اون طرف هم دنبال چند مقاله باشم که بتونم واسه فوق پذیرش بگیرم خدایا کمکم کن دیروز روز بدی داشتم دلم نمی خواد دیگه بهش فکر کنم دوستت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مردادماه سال 1389 08:56
خدایا نمی تونم از هیچ چیزی شکایت کنم اما انگاری زمان جلو می ره و ما جلو نمی ریم خدایا این چند روز دلم خیلی زیاد شکست اما نمی خوام هیچ کس هیچ صدمه ای ببینه خدایا کمکم کن همون طوری که بعد از نماز صبح به من گفتی صبر داشته باشم منم صبر می کنم
-
خواب
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 09:23
سلام عید نیمه شعبان مبارک باد خدای بزرگم شکرت روز قبل از نیمه شعبان : قرار گذاشتیم شام بریم خونه بچه ها ما ، داداش بزرگه ، زن عمو و بچه ها به همین خاطر من زودتر کارهام رو توی خونه رسیدم که برم شام رو آماده کنم اول پارچه پیراهن و شلواری که برای محمد رو خریده بودم رو بردیم که بدوزیم بعد دیدم فرصت نمی شه و قرار شد تنها...
-
دل می رود ز دستم
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 11:29
سلام چقدر خوبه که اینجا رو کسی نمی خونه من اینجا تنهای تنهام و به قول معروف هر چه دل تنگت می خواهد بگو از اخبار زندگی که همه اش مثل موج دریا پر تلاطمه نی نی داداشه چند روز بعد از تولد من دنیا میاد اون یکی با خانمش همه چنان درگیره و همه خانواده رو بهم ریخته دو تای دیگه هم که یکیشون تا چند وقت دیگه می ره سربازی یکی دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 09:31
دلتنگم فقط همین واسه کسانی که منو فراموش کردن دلم می خواد بنویسم از ............... دیشب خواب بدی دیدم دیشب که نه صبح بود انما النجوی من الشیطان لیحزن الذی .... خدایا خودت کمک کن
-
روزنوشت
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 09:06
سلام این دو روز گذشته که گذشت ولی به دکتر رفتن گذشت شنبه که نوبت داشتم و یکشنبه هم برای آ........ خوبم حالم خوبه ولی هنوزم احساس می کنم که باید یه کاری انجام بدم خستگی فقط بهونه است فقط بهونه می شه گفت این روزها . روزهای قبل از طوفانه دیشب که توی ماشین نشسته بودم تا محمد بیاد نگاهم به ماه افتاد ماه شب هشتم رجب بود یاد...
-
آخرین خبر
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 09:56
سلام فقط دلم می خواد ماه خرداد زودتر تمام بشههههههههههههه امروز تولد کیانا است . نمی دونم این دو روز چه جوری برنامه ام رو جور در بیارم . فردا کلاس تخته هوشمند از ساعت 3:30 بعد ازظهر تا 7 غروب همه چیز رو به هم ریخته امروز که به کلاس نمی رسم فردا چه کار کنم . خدایا خودت یه کار ی کن این کلاس فردا نباشه از هفته ی دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 12:06
بعد از نماز صبح بود که طبق معمول خوابم نمی برد و مشغول فکر کردن به برنامه روزانه بودم که ناخوداگاه خوابم برد رفتم مشهد . تصور ضریح امام رضا علیه السلام بدون هیچ مانعی برای زیارت شعف آوره و فکرکنید بعد از اون جا وای خدایا رفتم به کربلا پیش امام حسین چقدر اون جا گریه کردم چسبیده بودم به ضریح شش گوشه ای آقا خدایا چه لذتی...
-
دومین ۲۷ اردیبهشت
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 11:17
سلام . دومین ۲۷ اردیبهشت زندگی من و محمد هم گذشت و ما دو ساله شدیم . اما چون سالگرد عقدمون با شهادت حضرت فاطمه سلام الله مصادف شد تصمیم گرفتیم خیرات کنیم . از صبح زود کمکم کرد و سبزی پلو با مرغ درست کردم و دادیم به یه سری نیازمندان . امیدوارم خدا قبول کنه. یه هدیه کوچیک به اضافه یه شاخه گل خوشکل هم برای همسرم گرفتم ....
-
گزارش این روزها
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 12:16
سلام . نمی دونم چه مصلحتی داره که همه کارهامون به کندی انجام می شه شاید واقعا خیری در این موضوع باشه خدایا راضی ام به رضای تو به داده ها و نداده هات شکر دیروز بچه های شیطون کلاسم امتحانشون رو کنسل کردن و رفتن . و من هم زود رفتم خونه محمد مادرش رو برده بود عیادت پسر دایی اش که آپاندیس عمل کرده بود . من هم ناهار رو...
-
گل دیگری هم رفت
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 09:40
سلام راستش دلم نمی خواست با یه مطلب ناراحت کننده بیام پدربزرگ محمد دوشب پیش فوت کرد خدایا رحمتش کن و مورد لطفت قرارش بده . با این که خیلی وقت نیست که باهاش آشنا شده بودم ولی بد جوری توی دلم نشست شاید دیروز من بیشتر از نوه هاش براش گریه می کردم مرد نازنینی بود آرام و متین منضبط و مهمان نواز تمیز و مرتب مبادی آداب با...
-
تصمیم
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 11:52
سلام . از امروز تصمیم گرفتم که برم کلاس یوگا امیدوارم با عنایت حق بتونم ادامه ...