تصمیم

سلام . 

از امروز تصمیم گرفتم که برم کلاس یوگا 

 

امیدوارم با عنایت حق بتونم  

 

ادامه ...

حرف تازه

خیلی دلم می خواد حرف بزنم ولی فعلا تبعیدیم از اتاق خودم به اتاق بغل و برعکس  

 

سلام 

امروز هم دوباره مدرسه ام و تصمیم گرفتم تا نرفتم آپ کنم ... 

الان ساعت حدودا 12:30 است . 

بشنوید از شروع سال جدید  

 

به بچه ها گفتم شام موقع سال تحویل بیان خونه ما ... 

آخ باز دیدی چی شد ؟؟؟ یادم رفت عکس سفره هفت سینم رو بیارم !!!! 

 

ببینم می شه از ایمیل محمد در بیارم آخه عکس گرفتیم و فرستادیم واسه احسان (پسر عمه ی محمد) 

 

صبح من و خواهر محمد رفتیم خرید ...آخه یک روز که با هم رفتیم خرید هیچی نخرید ... 

لازم بگم که برخلاف من س... از اون جور آدمهایی است که از 50 تا مغازه قیمت می گیره و بعد تصمیم می گیره دوباره به همه شون  برگرده ... 

خلاصه رفتیم ... من واسه مادر محمد یک گلدون گل سرخ خریدم که به قول مادرجون هر کس دید عاشقش شد و یک ژاکت ... 

س هم شلوار و کفش و بقیه خریدش رو انجام داد ...  

ظهر ساعت 2 رسیدیم خونه و بعد ازظهر رفتیم خرید خوردنی ...آخه×××× 

سوپ درست کردم و سبزی پلو و ماهی سفید که شکم پر درست کردم نه سرخ کرده  

 

البته لازم به ذکر است که سبزی نداشتم و رفتم مثلا کدبانوگیری کنم که سبزی تازه بخرم که همه اش رو گیر نیاوردم و ساعت 7 غروب از یک طرف درست کردن ماهی و یک کم مرغ سرخ کردن و کمی هم ماست و بعدشم ....ولی به کیک درست کردن نرسیدم  

ساعت حدود 8 بود که امیر اومد بعد هم سعید و داداش بزرگه هم زنگ زد که منو و خانم بعد از سال تحویل میایم ... 

تا داداش بزرگه بیاد تقریبا غذا آماده بود  

جاتون خالی چه ماهی شده بود .... 

چند تا عکس با سره هفت سین گرفتیم و منم هدیه زن داداش بزرگه رو دادم که کلی ذوق کرد ... 

راستی زن داداش کوچیکه نیومد  و منم اصراری نکردم ...به دلایل امنیتی 

 

قرار و مدار ها رو ردیف کردیم که همه ساعت 10 خونه مادربزرگم باشیم  

من همون شب زنگ زد م خونه مادر و پدر محمد و بهشون تبریک گفتم   

مادر و خواهر محمد سال تحویل امامزاده بودن 

 

و یک اتفاق مهم که یادم رفت بگم  

درست همون روز سال تحویل منبع چدنی شوفاژ سوراخ شد و آب گرم مطلقا قطع و خانه کاملا سرد  

 

رفتم پیش مدیر ساختمون و گفتم چه خبره که گفت امروز این طوری شد و فعلا که تعطیله باید تحمل کنیم و تا امروز در حال تحملیم  

 

از من می شنوید هیچ وقت در آپارتمان زندگی نکنید اون هم آپارتمان با تعداد واحد بالا  

 

اونم اگر عادت به خونه ی قوطی کبریتی ندارید  

  

دو تا همسایه که می گن ما خرج درست کردنش رو نمی دیم و و دو تا دیگه مسافرتن ...  

ما موندیم و دو تا خانواده که در سیبری زندگی می کنیم  

 

 

آخی ... 

خسته شدم از بس نوشتم  

 

بقیه عید دید و بازدید بود ... 

غیر از روز پنج شنبه که از او نجایی که استاد اعظم (شوهر عمه محمد که استاد راهنماشه ) و خانم (عمه جون) تشریف داشتن مالزی پیش احسان ...پسر عمه دومیه و خانم بچه ها اومدم بابل پیش ما 

هر چی گفتم ناهار یا شام پیش ما باشید که نبودن و یک شب هم که با هم رفتیم عروسی و   

 

 

 

 

سال نو مبارک

سلام  

 

جالبه که امسال اولین سالی بود که روز اول سال آپدیت نکردم ... 

سال ۱۳۸۹ 

 

و امسال هم با دلتنگی شروع شد 

 

الان که این مطالب رو می نویسم مدرشه هستم  

روز هفتم فروردین  

 

بله درسته  

مدرسه  

چون دانش آموزان پیش دانشگاهی دارن مثلا توی مدرسه درس می خونن 

و من 

 

شدیدا دپرس 

از این کار بیهوده که بشینم توی مدرسه و............. 

 

تنها حسنش این بود که به اینترنت دسترسی دارم  

 

دلم تنگ شد  

واشه نوشتن و واسه خوندن  

 

وقت اومدم و دیدم چند وبلاگ هایی که منتظر آپدیتشون بودم آپدیت نشد بیشتر ناراحت شدم 

 

شاید اونا هم مثل من دلتنگن  

 

شدیدا از این که توی ایام تعطیلات اومدم مدرسه پشیمونم  

 

مخصوصا که فکر می کردم باید ۷:۳۰ مدرسه باشم در حالی که ۷ باید می بودم و یه تذکر مدیر بیشتر ناراحتم کرد  

 

بگذریم  

 

شاید حدود ساعت ۱۰ بیام و اتفاقات این چند روز رو بنویسم  

 

فعلا فقط سال نو مبارک 

 

کاش کسی بود باهاش حرف بزنم  

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ