یا خدااااااااااا

خدایا  

دستهایم را دراز می کنم تا کمکت را لمس کنم  

شدیدا محتاج کمکت هستم  

این روزا نه خواب دارم و نه آرامش 

می خواهم فقط از تو کمک بخواهم  

می دانم و یقین دارم کمکم می کنی  

 

 

چه تابستانی شده !!!! 

هر روز سر کار 

هر روز یک ماجرای تازه 

و الان هم مهدی رو به ازدواج 

 

جالبه که آدما چه قدر زود خوبی ها رو فراموش می کنن  

از خودگذشتگی ها رو چه زود فراموش می کنن 

هنوز هم نگران امیر هستم  

ولی همه دنبال زندگی خودشان هستند  

من هم کم کم آماده رفتن می شوم  

فقط تا آبان این جایم  

 

باید زودتر بروم  

خدایا خودت به دادم برس 

دلم سخت شکسته   

این روزها نا آرام تر از پیشم 

محمد هم از نا آرامی های من کلافه است  

 

دلم گرفته است 

از دعاهایی که اجابت نشد  

هر چند میدانم خیری در آن هست  

 

خدایا  

با تمام وجودم می خوانمت  

کمکم کن 

راهی به من بنما تا از این همه فشار نجات یابم  

چون همیشه تنها تو را می خوانم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد