خواب

سلام  

عید نیمه شعبان مبارک باد 

خدای بزرگم شکرت  

 

روز قبل از نیمه شعبان : 

قرار گذاشتیم شام بریم خونه بچه ها  

ما ، داداش بزرگه ، زن عمو و بچه ها  

به همین خاطر من زودتر کارهام رو توی خونه رسیدم که برم شام رو آماده کنم  

اول پارچه پیراهن و شلواری که برای محمد رو خریده بودم رو بردیم که بدوزیم 

بعد دیدم فرصت نمی شه و قرار شد تنها بره  

رفتیم شیرینی سرا تا شیرینی بخریم  

خیابون ها پر از ماشین بود و پر از ایستگاه های صلواتی که شربت و شیرینی پخش می کردند  

شیرینی سرا که قیامت بود  

به هر حال رفتیم و رولت شکلاتی گرفتیم و من رفتم خونه بچه ها  

محمد هم رفت تا به کارهاش برسه  

زن عمو هم اومد کمک  

شام رو آماده کردیم  

فاطمه هم اومد  

نماز رو که خوندم دعاهای شب نیمه شعبان رو شروع کردم 

چه شبی بود  

موقع شام داداش دومی و خانومش نیومدن 

با ناراحتی شام خوردم  

یک ساعت بعد از شام داداشه تنها اومد و شام هم نخورد  

دعا ها رو همون جا خوندم و واسه همه دعا کردم  

رفتیم خونه  

ماجرای داداش دومیه و خانومش رو واسه محمد گفتم  

ماجرای زنگ زدن دکتر به زن عمو  

خیلی ناراحت بودم  

گذشت  

دعای آل یاسین رو خوندم  

و زیارت امام حسین علیه السلام 

ساعت نزدیک 2 شد 

رفتیم بخوابیم  

به محمد گفتم واسه همه دعا کردم ولی کاش می شد می خوابیدم و امام زمان رو توی خواب می دیدم 

خوابیدم  

وقتی واسه نماز صبح بیدار شدم خوابم رو به یاد آوردم  

چقدر شیرین بود  

خواب دیدم با بچه ها داریم میریم سفر 

جاده هراز بود و پستی و بلندی هاش  

محمد با اون مدل لباس 

وقتی داداش دومی و خانومش به ما رسیدن با محمد دعوام شد که بره لباسش رو عوض کنه 

داداش بزرگه هم عصبانی  

رفتیم  

خودم رو توی صحن جمکران دیدم  

انگاری دیر رسیده بودم که همه می گفتم دیشب چه صفایی داشت   

گریه می کردم که چرا دیر رسیدم  

یه پارچه سبز به اسم حضرت ابوالفضل  

منیره جون همکارم رو هم اون جا دیدم  

داشتم نماز می خوندم و توی قنوت نماز دعای فرج آقا رو  

... 

خواب قشنگی بود  

 

خدایا ممنونم ازت

دل می رود ز دستم

سلام

چقدر خوبه که اینجا رو کسی نمی خونه

من اینجا تنهای تنهام و به قول معروف هر چه دل تنگت می خواهد بگو

از اخبار زندگی که همه اش مثل موج دریا پر تلاطمه

نی نی داداشه چند روز بعد از تولد من دنیا میاد

اون یکی با خانمش همه چنان درگیره و همه خانواده رو بهم ریخته

دو تای دیگه هم که یکیشون تا چند وقت دیگه می ره سربازی

یکی دیگه هم ................

محمد هم به خاطر لغو آزمون تافل در ایران درگیره اینه که کجا بره تافل امتحان بده  دبی – ارمنستان - ....

و زیبا

می بینی زیبا

هیچ تغییری نکرده

اول همه و بعد خودش

چه فایده

چی کسی می داند ؟؟

شاید وقتی دیگر بهتر

روزها  می گذره

طبق برنامه ریزی تا آخر تابستون فقط نفس می کشم و وقت  ندارم به خودم توی آینه نگاه کنم

-همینه

واسه همینه که دیگران هم نمی بینن

دلم گرفته

چند روزیه احساس دلتنگی شدید دارم همراه با سردرد

شاید به خاطر هوای گرمه

شاید بارون بزنه خوب بشم

اما شدیدا دلم می خواد گریه کنم

اما نمیشه

چرا  ما خانم ها تا دلمون میگیره می خوایم گریه کنیم

دلم واسه حرف زدن برای دریا تنگ شده

دریای پر تلاطم من

آرزوی من این است که روزی بیایی و در آغوش تو تنها آرام گیرم

من

به تنهایی

به تو یی که آن قدر عظیمی نیازمندم

من تنهای تنهای بر بلندترین بام این شهر فریاد می زنم که اگر بیایی همه چیز را فدای دیدنت می کنم

من

دیگر منی وجود ندارد

و همه چیز تو هستی

افسون شده ام

با امواج پرحرکتت افسون شده ام

با چشم دوختن به بی انتهایی ات افسون شده ام

من برای خودم روزهاست که چیزی جز دیدن تو نمی خواهم

من فقط تو را می خوانم و می خواهم

آرزویی ندارم

جز دیدنت و تماشایت

به که بگویم ؟؟؟

کسی را در تنهایی من جایی نیست

و اگر هم هست ... خود دیگر نمی خواهد

پر از حرفم و در سکوت فرو رفته ام

در این هیاهوی دنیا گم شده ام

سال گذشته اتفاقی که برای امیر اقتاد پر درد تر از آنی بود که فراموش شود

خدایا نیمه شعبان امسال را برایم پربار و شاد کن

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

با بلندترین صدا می خوانمت  

 

یا حق

دلتنگم فقط همین  

 

واسه کسانی که منو فراموش کردن  

 

دلم می خواد بنویسم  

از ............... 

 

دیشب خواب بدی دیدم  

 

دیشب که نه  

 

صبح بود  

 

انما النجوی من الشیطان لیحزن الذی .... 

 

خدایا خودت کمک کن

روزنوشت

سلام 

این دو روز گذشته که گذشت 

ولی به دکتر رفتن گذشت  

شنبه که نوبت داشتم و یکشنبه هم برای آ........ 

خوبم  

حالم خوبه 

ولی هنوزم احساس می کنم که باید یه کاری انجام بدم 

خستگی فقط بهونه است 

فقط بهونه  

 

می شه گفت این روزها   . روزهای قبل از طوفانه  

 

دیشب که توی ماشین نشسته بودم تا محمد بیاد نگاهم به ماه افتاد  

ماه شب هشتم رجب بود  

یاد نوشتن افتادم 

دلم می خواست اون لحظه می نوشتم  

از آسمون و از بارون 

صدای رعد و برق وحشتناکی  اومد  

ولی از بارون خبری نشد تا امروز 

منتظرم  

منتظرم تا بارون بباره  

دلم برای بارون تنگ شده  

دلم برای دریا تنگ شده  

دلم برای خیلی چیزها تنگ شده 

 

چرا آدما وقتی درگیر زندگی می شن قشنگی های زندگی یادشون می ره ؟؟  

 

نمی خوام یادم بره قشنگی های زندگی  

 

یاد کتاب چه کسی پنیر مرا برداشت افتادم  

 

برام دعا کنید  

 

آخرین خبر

سلام فقط دلم می خواد ماه خرداد زودتر تمام بشههههههههههههه  

 

امروز تولد کیانا است . 

نمی دونم این دو روز چه جوری برنامه ام رو جور در بیارم . 

 

فردا کلاس تخته هوشمند از ساعت 3:30 بعد ازظهر تا 7 غروب همه چیز رو به هم ریخته  

 

امروز که به کلاس نمی رسم  

 

فردا چه کار کنم .  

 

خدایا خودت یه کار ی کن این کلاس فردا نباشه   

 

 

 

از هفته ی دیگه کلاس هام تموم می شه  

 

می خوام استراحت کنم  

 

خیلی بهش احتیاج دارم  

 

کاش می شد چند روز سر کار نیام  

 

 خدایا کمکم کن   

 

دیگه جدی می خوام برنامه مسافرت بذارم  

 

با امید حق

 

 

بعد از نماز صبح بود که طبق معمول خوابم نمی برد و مشغول فکر کردن به برنامه روزانه بودم که ناخوداگاه خوابم برد  

 

رفتم مشهد . 

تصور ضریح امام رضا علیه السلام بدون هیچ مانعی برای زیارت شعف آوره و فکرکنید بعد از اون جا  

  

 

وای خدایا  

رفتم به کربلا  

 

پیش امام حسین  

چقدر اون جا گریه کردم  

چسبیده بودم به ضریح شش گوشه ای آقا  

 

خدایا چه لذتی داشت  

 

دومین ۲۷ اردیبهشت

سلام . 

دومین ۲۷ اردیبهشت زندگی من و محمد هم گذشت و ما دو ساله شدیم . 

اما چون سالگرد عقدمون با شهادت حضرت فاطمه سلام الله مصادف شد تصمیم گرفتیم خیرات کنیم . 

از صبح زود کمکم کرد و سبزی پلو با مرغ درست کردم و دادیم به یه سری نیازمندان . 

امیدوارم خدا قبول کنه. 

 

یه هدیه کوچیک به اضافه یه شاخه گل خوشکل هم برای همسرم گرفتم .  

امیدوارم خوشش اومده باشه 

  

 

خدایا شکرت  به خاطر همه نعمت هات

 

یا حق   

 

از این خیلی خوشم اومد واسه همین گذاشتمش

گزارش این روزها

سلام . 

 

نمی دونم چه مصلحتی داره که همه کارهامون به کندی انجام می شه  

شاید واقعا خیری در این موضوع باشه  

 

خدایا راضی ام به رضای تو  

به داده ها و نداده هات شکر 

 

 

دیروز بچه های شیطون کلاسم  امتحانشون رو کنسل کردن و رفتن . و من هم زود رفتم خونه  

 

محمد مادرش رو برده بود عیادت پسر دایی اش که آپاندیس عمل کرده بود .  

 

من هم ناهار رو آماده کردم و یک سفره خوشکل پهن کردم  

 

یک گلدون گل و یک شمع گذاشتم و تا محمد بیاد همه چیز رو آماده کردم 

 

خودم از سلیقه ام خوشم اومد  

 

ناهار مرغ ترش درست کردم  

 

جاتون خالی خیلی خوشمزه شد  

 

دیروز غروب هم رفتم دیدن زن عمو که از کربلا اومده بود  وهدیه ای که از جانب عمو مامور شده بودم برای زن عمو بخرم رو بهش دادم   

 

زن عمو خیلی تعجب کرد و خودش هم نمی دونست چیکار کنه  

 

خوشحال شدم که با عث شدم عمو یک همچین چیزی بخره  

 

خدایا همه آدما رو شاد کن  

 

ما موندیم و هنوز دانشگاه مقصد  

 

محمد چند تا درخواست از دانشگاه های کانادا انجام داد .  

 

کدام به سرانجام می رسه نمی دونم 

 

نمی دونم چرا همه چیز فعلا راکده و می دونم اگر خدا بخواد و بریم همه چیز خیلی با عجله انجام می شه  

 

خدایا به داده ها و نداده هات شکر   

 

 

اینم انگشتر یاقوتی که چند شب پیش خواب دیدم  

تعبیرش این بود که به چیزی دست پیدا می کنی که باورکردنی نیست .  

 

خدایا دوستت دارم

 

گل دیگری هم رفت

سلام  

راستش دلم نمی خواست با یه مطلب ناراحت کننده بیام 

 

پدربزرگ محمد دوشب پیش فوت کرد  

 

خدایا رحمتش کن و مورد لطفت قرارش بده . 

 

با این که خیلی وقت نیست که باهاش آشنا شده بودم  ولی بد جوری توی دلم نشست  

 

شاید دیروز من بیشتر از نوه هاش براش گریه می کردم  

 

مرد نازنینی بود 

 

آرام و متین  

 

 

 منضبط و مهمان نواز  

 

تمیز و مرتب 

 

مبادی آداب 

 

با این که این آخرا جون نداشت که حتی خودش رو راه ببره ولی شدیدا به این که مهمان خونه اش پذیرایی بشه اهمیت می داد  

 

منم مثل عمو رضا معتقدم که دایی محسن  

پسر شهیدش حتما به استقبالش رفته  

  

 

توی خانواده همه حاج آقا صداش می کردن  

شاید چون واقعا حاج آقا بود  

 

بدرود حاج آقا   

امیدوارم و مطمئنم با این همه خوبی حتما در آرامش هستی  

دیروز که من و محمد سر خاکش قرآن می خوندیم یه احساسی بهم گفت که جایگاه خوبی در انتظارشه  

 

به یاد پدربزرگ خودم افتادم  

بابا جون  

دلم برات خیلی تنگ شده 

 

من همیشه برات دعا می کنم  

همیشه  

  

دلم پر از بغضه و دلتنگی  

 

می دونستم  

به محمد هم گفته بودم که توی ایام فاطمیه یه فوتی دارن. 

خدا رحمتش کنه . 

 

یا حق

 

تصمیم

سلام . 

از امروز تصمیم گرفتم که برم کلاس یوگا 

 

امیدوارم با عنایت حق بتونم  

 

ادامه ...